"کارون ز فراق ناخدا گلگون شد گیتی ز سروش عشق او مجنون شد دیدی که درین سراچه افسون بار آغاز سخن چه بود و پایان چون شد"

در رژیم گذشته با پوست و گوشت و استخوان خودم فساد و ظلم و محرومیت را در جامعه احساس کرده بودم. برای خودم چنین تحلیل می‌کردم که برای فایق آمدن بر مشکلات و برای اینکه جامعه به طرف یک تعادل، به طرف یک قسط پیش برود، لزوم یک حزب چپ... که انگیزه‌های خدمت اجتماعی یکسان برای افراد جامعه را داشته باشد، برای مملکت ما ضروری است، تا با مطرح کردن شعارهای مردمی و با اعلام نقطه ضعف ها، با ارائه راه حل ها، خدماتی را بتواند به جامعه انجام دهد...

بخشی از دفاعیات ناخدا بهرام افضلی در دادگاه نظامی